همیشه میگفتم آدما چطور عاشق میشن ؟
آخه مگه میشه که آدم با دیدن یه دختر عاشقش بشه !
پس چرا من عاشق نمیشم .
خوب منم دخترای زیادی هر روز میبینم ولی عاشقشون نمیشم .
اصلا عاشق شدن چجوریه ؟
همیشه میگفتم من مثل پسرای دیگه نمیشم و وقتی درسمو تموم کردم و یه کاری پیدا کردم و یه خونه و ماشین خریدم با سربلندی میرم در خونه دختری که میخوام باهاش ازدواج کنم و مطمئنا جواب بله میشنوم
وقتی هم که به دانشگاه رفتم هرکی میخواست با دختری دوست بشه میگفتم اگه دوسش داری و میخوای باهاش ازدواج کنی برو باهاش دوست شو ولی اول به وضعت نگاه کن ببین آخه به چیه تو میخوان دختر بدن ! حداقل چیزی که واسه ازدواج لازمه یه خونه هست که تو نداری حتی اگه دختره هم دوست داشته باشه بازم بابا و مامانش بهت دختر نمیدن پس بیخیلش شو و قیدشو بزن
و خودمم تو دانشگاه اصلا نه به دخترا نگاه میکردم و نه سلام و علیک حتی دریغ از یک جزوه و فقط با دوستای خودم که همجنس خودم بودن سلام و احوالپرسی می کردم و جزوه رد و بدل میکردم
اما...............
وقتی یکم گذشت و به ترم های دیگه رفتم دیدم بابا آخه این یعنی چی خوب اینا همکلاسی تو هستن مثل دخترای تو خیابون نیستن که !
کم کم شروع کردم به سلام دادن و تقلب دادن و جزوه دادن به همکلاسیای دختر
تا اینکه یه روز فهمیدم وقتی یکی از همکلاسیای دختر رو میبینم یه حس و حالی بهم دست میده
فهمیدم که بابا لازم نیست که بدونی آدم چطور عاشق میشه واسه اینکه دل آدم وقتی همتای خودشو پیدا میکنه خودش عاشقش میشه !
بعد از اون هر موقع که میخواستم به آرزوهام فکر کنم اون دختر رو کنار خودم میدیدم که دارم با اون به آرزوهام میرسم
ولی جرأتشو نداشتم که بهش بگم که من عشق توام آخه میترسیدم جواب رد بهم بده و همه آرزوهام خراب شه
تا اینکه بعد از یک سال وقتی از خواب بیدار شدم گفتم امروز دیگه بهش میگم
اون روز رفتم دانشگاه ولی از شانس بد من بچه ها دستم انداختن و گفتن همون خانم میخواد ببیندت منم اولش تعجب کردم ولی بعدش گفتم خوب حالا برم ببینم چیکارم داره شاید جزوه ای چیزی میخواد
وقتی دیدمش از پشت صداش کردم و گفتم فلان خانوم یکی از بچه ها بهم گفت که باهام کار دارین !
خوب حالا چیکار داشتین بفرمایین من در خدمتم
تو اون لحظه بهم گفت که نه بابا من با شما چیکار دارم حتما باهاتون شوخی کردن
تو اون لحظه مثل اینکه رو سرم آب یخ ریختن
همونجا خشکم زد و بعدش گفتم خوب ببخشین که مزاحمتون شدم
دوستامم میدونستن قاطی میکنم واسه همین گوشیاشونو جواب نمیدادن و جیم شده بودن
خلاصه اون روز به یکی از دوست دخترای دوستم گفتم برین از فلان خانوم ببرسین که نظرش راجع به من چیه و اگه جوابش مثبت بود بیارینش تا باهم آشنا بشیم و شرایط هامونو بگیم
اون روز منی که تا حالا با هیچ دختری حرف نزده بودم قلبم داشت میومد تو دهنم حتی نتونستم ناهار بخورم ولی خوش به حال دوستم شد آخه ناهار منم اون خورد بعد ناهار با دوستم اومدیم رفتیم تو یه کلاس و منتظر شدیم که اگه جواب مثبت باشه باهم حرف بزنیم
دیدم که بابا دلای ما کار خودشونو کردن و جوابش مثبته
و حالا میبینم که منی که میگفتم پولدار باشم و فلان و فلان تا بهم بدون چون و چرا جواب بله بدن الان این خانوم به پول من جواب مثبت نداد بلکه به شخصیت و پاکی و دل خودش جواب مثبت داد چون الان هردومون میدونیم که باهم میتونیم هم به خونه برسی و هم به ماشین و ... خلاصه همه چیز فقط کمی صبر لازمه و اینکه آدما جا نزن و ما هم صبر اریم و هم از هم مطمئنیم که جا نمیزنیم چون عشقمون سرسری و واسه دست انداختن همدیگه نیست بلکه یه عشق واقعیه
و حالا باهمیم تا بعد از کمی صبر کردن به وصال هم برسیم و خوشبخت ترین زوج روی زمین بشیم
پس میخوام بگم که خوشبختی تنها به پول و ماشین نیست
خیلیا هستن که میلیاردرن ولی هیچ دلخوشی ای تو زندگیشون نیست
و خیلیا هم هستن که زیا پول ندارن ولی تو دلخوشی میلیاردر هستن