سلام دوستان عزیزم
شرمندتونم که یه مدتیه که وبلاگو آپ نکردم
آخه واسه این بود که لیلای نازنینمو نمیدیدم
ولی امروز باهاش تلفنی حرف زدم
از وقتی که باهاش حرف زدم
مثل اینکه زیر پاهام فنر گذاشته باشن
نمیتونم یه جا بند بشم
ولی قبلنا که ازش خبری نداشتم
و فقط بهم اس میدادیم
شده بودم یه آدم افسرده
اصلا نای حرف زدن نداشتم
زود از کوره در میرفتم
شده بودم یه آدم بیخودی
که نمیتونست یه کاری رو درست انجام بده
همش حواس پرتی داشتم
به خونه هم که میرسیدم
یکم میومدم به وبلاگ سر میزدم
و جواب نظراتو میدادم
و میشستم و آهنگ گوش میکردم
و بعدش لالا
ولی امروز خیلی خوشحالم که صدای لیلای نازنینمو شنیدم
صداش بهم نفس داد
مثل اینکه بهم شارژ شگفت انگیز زدن
واقعا خوشحالم
|